از شمارۀ

کاوش در جغرافیای علم

ادبیاتiconادبیاتicon

تأملی در تعلق

نویسنده: محسن عوضوردی

زمان مطالعه:5 دقیقه

تأملی در تعلق

تأملی در تعلق

هنگامی که می‌خواهی در مورد تعلق و زیرمجموعه‌های خوش‌رنگ‌ولعاب آن بنویسی، نخست از خود خواهی پرسید که تعلق چیست و چه معنایی دارد؟ در پاسخ به این پرسش، با ساده‌انگاری به سمت تعبیر واژگانی آن می‌توان رفت. تعلق از ریشه‌ی «علق» می‌آید که به معنای «علاقه‌مندی» است. البته این تعریف و تعبیر به واقع نمی‌تواند زیرمجموعه‌ی مشخص و مدونی از تعلق را بیان کند. در حقیقت پس از واژه‌ی علاقه‌مندی‌ (که معنی تعلق است)، دو ترکیب واژگانی پرسشی نظیر «به چه کسی؟» یا «به چه چیزی؟» بیان تکامل‌گر خواهند بود.

 

برای پاسخ به دو پرسش فوق، می‌توان ریشه‌یابی کرد. در ریشه پاسخ به پرسش‌هایی نظیر علاقه به چه کسی یا چه چیزی، باید استدلال کرد که چرا انسان، علاقه‌مند به یک پدیده می‌شود؟ انگیزه‌ی انسان برای یافتن حس تعلق نسبت به یک پدیده یا مفهوم، چگونه به وجود می‌آید؟

 

اينجاست که مفهوم تعلق، واضح‌تر بیان خواهد شد.

 

در دایره انگیزه‌های مفهوم تعلق، ریشه‌هایی را می‌توان به عنوان کلیات دسته‌بندی کرد: ذاتیات و کمبودها و آرمان‌ها.

 

ذاتیات، آن دسته‌ از ویژگی‌های فردی و محیطی هستند که افراد در آن نقشی نداشته‌اند، از شکل و شمایل گرفته، تا محیطی که فرد در آن زاده می‌شود، از خانواده تا جامعه‌‌ای که در آن زیست می‌کند، همه را می‌توان در وادی ذاتیات دسته‌بندی کرد.

 

دسته‌ی دوم که کمبودها نامیده شد، بیشتر به بروز تعارضات و مشکلات درونی و بیرونی افراد، مرتبط با ذاتیات، محیط و شرایط محیطی، پیش‌آمد‌ها و همت فردی شکل می‌گیرد. فرد با توجه به روحیاتی که دارد، در محیط قرار می‌گیرد، با محرومیت‌ها و فقدان‌ها دست و پنجه نرم می‌کند و مطابق تلاش خود، مواجه با نتایجی می‌شود که یا مطلوب و خوشایند وی هستند یا نامطلوب و ناخوشایند.

 

با توجه به همه‌ی این‌ها، ایده‌آل‌ها و آرمان‌ها نیز پدیدار می‌شوند. افراد در تلاش برای جبران شرایط شکست و نامطلوب، یا برای دست یافتن به مطلوبی دیگر، مسیر سازی می‌کنند.

 

اما در مورد آرمان‌ها، بیشتر ناشی از کمبودها یا حس تکامل‌گرایی هستند.

 

چون مفاهیم ذهنی و دست‌نیافتنی محسوب می‌شوند، آرمان درصد بیشتری از تعلق را در بر دارد. یعنی مجموعه‌ی ذاتیات و کمبودهاست که بانی ترسیم فضای انتزاعی به نام آرمان می‌شود که از آن جهت که دست نیافتنی است، تکریم بیشتری را در بر دارد. از طرفی، آرمان به منزله‌ی یک پدیده‌ی ذهنی که عینیتی ندارد و موجودیت واحدی ندارد، می‌تواند متغیر باشد و مدام دچار شدت و ضعف شود. همین شدت و ضعف که با خصلت ناپایداری جهان ارتباط دارد و با روحیه‌ی بقاطلبی انسان سازگار است، آرمان را در ذهن انسان لعاب باقی می‌دهد. با توجه به این توضیحات، ریشه‌ی تعلق مشخص می‌شود. در واقع انگیزه‌ی تعلق، بیشتر در سه حوزه‌‌ی مطروحه یعنی ذاتیات و کمبودها و آرمان‌ها سیر می‌کند. انسان محبوس در ویژگی‌های فردی و موقعیتی که در آن دخیل نبوده است، دچار محرومیت‌ها و کمبودهایی می‌شود که یا در راستای رفع آن کمبودها و یا برای فرار از آن، آرمان‌گرایی و رویاپردازی را خلق می‌کند و چون آرمان و رویا، از جنس ناپایدار هستند، لعاب باقی می‌گیرند و عزیزتر می‌شود. هر چه محیط محدودتر باشد، کمبودها بیشتر می‌شود و انگیزه برای خیال‌پردازی (برای تغییر وضع موجود یا فرار از وضع موجود) بیشتر خواهد شد. هر چه آرمان دست نیافتنی‌تر، عزیز‌تر و عزم رسیدن به آن، همراه با همتی پولادی‌تری، پیگیر می‌شود. ویژگی ذهنی و انتزاعی بودن آرمان در کنار سایر ویژگی‌‌های مشروح، رمق را بیشتر و بیشتر می‌کند.

 

اينجاست که شیفتگی پدید می‌آید. در واقع علاقه‌مندی و شیفتگی جز در این موارد نیست. مهم‌تر آنکه درست آنجا که آرمان، به عنوان مفهوم ذهنی غیرقابل دیدار، به عنوان انگیزه‌ی تعلق (شیفتگی) تحقق می‌یابد و پدیدار می‌شود، هستی بی‌انتهای رویا و مفهوم باقیِ تخیل، انتها می‌یابد و فانی می‌شود، انتزاع تبدیل به عینیت می‌شود و چون پرده بر می‌افتد، تعلق ناپایدار می‌شود. شاید برای همین باشد که نخستین معاشقه، عاشق و معشوق را مبهوت می‌کند. شاید به همین علت است که پس از فتح هر قله‌ای، بی آنکه دمی از قله لذت ببریم، بی‌صبرانه عزم صعود به دیگر قله‌ها را می‌کنیم. کدام مردِ عاشقِ شاعری، پس از وصال هم از برای معشوق، به همان شدت فراق و هجران، می‌سراید؟ کدام مسیری پس از فتح قله، در امتداد قله قرار داشت؟ الا مسیر بازگشت به دامنه‌ی کوه...

 

ما رویاپردازی می‌کنیم که از واقعیت خود فراتر رویم، حال چه این فراتر رفتن، فرار باشد، چه غلبه بر آن، چه دلباختن به مسیر و مفهوم باشد، چه دلباختن به شخص و مادیات.

 

چون فطرت ما به دنبال باقیات است و از فانیات بیزاریم، هر چه رویا دست نیافتنی‌تر باشد، لعاب بقای بیشتری می‌گیرد و تعلق ما به آن رویا بیشتر است، اما به محض وصلت، به محض مواجهه با مصداق آن رویایی که ترسیم کرده‌ایم، شعله‌ی اشتیاقی به نامِ «تعلق»، فروکش می‌کند، اما مسیر زندگی ادامه دارد و ذهن مخمور به رویای ما، هر چقدر هم مرور کند و به بطن تعلق نفوذ کند، باز دوباره علاقه‌مند می‌شود، چرا که هر مخموری نیاز به خمری برای ادامه دادن دارد؛

 

و چه خمری گیراتر از تعلق‌!

 

لکن:

«غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست»

محسن عوضوردی
محسن عوضوردی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

کلیدواژه‌ها

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.